1. پائلو کوئیلو در سال ۱۹۴۷ در کشور برزیل در یک خانواده متوسط به دنیا آمد. پدرش، مهندس بود و مادرش خانه دار. کتاب هاى پائلو تا کنون به ۵۶ زبان زنده جهان ترجمه شده اند و فروش قابل توجهى در کشورهاى جهان داشته اند.
او در سن هفت سالگى به دبستان مذهبى «سن اگناسیو» در ریودوژانیو وارد شد. کوئیلو به تدریج دریافت که از فراگیرى تعالیم مذهبى بیزار است. درپى آن کوئیلو از شرکت در مراسم مذهبى گروهى که بالاجبار برگزار مى شد سر باز زد و تنفر خود را به آئین و فرایض دینى خود نشان داد.به رغم تمایل والدینش براى دنبال کردن درس و فراگیرى رشته مهندسى، کوئیلو به وادى ادبیات علاقه مند شد و بر آن شد تا نویسنده شود. پدر کوئیلو احساس مى کرد فرزندش از بیمارى روانى خاصى رنج مى برد. به همین دلیل در سن هفده سالگى، او را دو بار در بیمارستان روانى بسترى کرد. در آن جا پزشکان براى معالجه کوئیلو، چندین بار از شوک الکتریکى استفاده کردند.پس از خلاصى از بیمارستان، پائلوکوئیلو به یک گروه تئاتر پیوست و کارهاى پراکنده اى در مطبوعات انجام داد. در نظر تماشاگرانى که به دیدن این تئاتر رفته بودند، نمایش فوق کاملاً ضداخلاقى و ترویج دهنده فساد قلمداد شد.در پى آن پدر کوئیلو که به شدت ترسیده بود او را براى بار سوم در بیمارستان روانى بسترى کرد. وقتى کوئیلو از بیمارستان روانى بیرون آمد خود را براى مدت مدیدى گم کرده بود. سى سال بعد، کوئیلو رمان «ورونیکا تصمیم دارد بمیرد» را در سال ۱۹۹۸ منتشر کرد. کتاب بیانگر تجارب شخصى او در این خصوص بود. کوئیلو خود مى گوید پس از نشر کتاب، نامه هاى بسیارى را دریافت کرده که بسیارى داراى تجربه مشابه با او بودند. او پس از مدتى تصمیم گرفت مسیرى که والدینش برایش انتخاب کرده بودند را طى کند اما پس از مدتى از ادامه تحصیل سرباز زد و دوباره به تئاتر پیوست. در پى آن کوئیلو موهاى خود را بلند کرد و هیچ گاه کارت شناسایى خود را همراه خود نمى برد. او براى مدتى براى معالجه خود از دارو استفاده کرد و سپس به استفاده از مواد مخدر روى آورد.پس از مدتى یکى از آهنگسازان به نام رائول سیکساس از او خواست تا برایش شعر بسراید. نوار آهنگ هایى که او شعرش را سروده بود فروش خوبى کرد و براى اولین بار پائلو را به پول قابل توجهى رساند. او بیش از شصت شعر براى آهنگ هاى رائول سرود. آن ها با هم موسیقى راک برزیلى را دچار تحول کردند.همچنین آن ها اقدام به چاپ مجموعه داستان هاى کمدى سکسى به نام کرینگ-ها (Kring-ha) کردند. آن ها خلق این آثار را شیوه اى براى رسیدن به آزادى انسان ها قلمداد کردند. حکومت وقت کتاب هاى فوق را مضر دانست و آن ها را به زندان انداخت. رائول خیلى زود آزاد شد اما کوئیلو براى مدت طولانى در زندان ماند. چرا که او را به عنوان مغز متفکرى که داستان هاى کمدى سکسى را خلق کرده بود شناختند. دو روز پس از آزادى، کوئیلو ربوده و به یک بازداشتگاه نظامى منتقل شد و در آن جا مورد شکنجه قرار گرفت. او در آن جا اعتراف کرد که دیوانه است و سه بار در بیمارستان روانى بسترى شده. بدین شیوه او توانست از آن جا خلاصى یابد.او براى متقاعد کردن زندانبان ها حتى حاضر شد به خود صدمات جسمانى شدیدى وارد سازد. در سن ۲۶ سالگى کوئیلو تصمیم گرفت زندگى عادى و معمولى را دنبال کند. به همین منظور کوئیلو وارد یک شرکت ضبط موسیقى شد و به کار نسخه بردارى مشغول گشت. در همانجا با زنى آشنا شد که بعدها با او ازدواج کرد.در سال ۱۹۷۷ آن ها به کشور انگلستان سفر کردند و کوئیلو با خرید یک دستگاه تایپ به کار نوشتن مشغول گشت. او در این کار موفق نبود پس به برزیل بازگشت و پس از مدتى از همسرش جدا گشت. در پى آن کوئیلو اقدام به خودکشى کرد. اما جان سالم از ماجرا به در برد.او پس از مدتى با زنى به نام کریستینا اوتیکیکا که از دوستان قدیمى اش بود ملاقات کرد. آن ها سفرهاى طولانى را به اروپا داشتند. در کشور آلمان او با مرد فراواقعى آشنا شد. مرد چندین بار در مکان هاى مختلف بر او ظاهر گشت و از او خواست مجدداً به آیین کاتولیک ایمان بیاورد. او به فراگیرى زبان نمادین کاتولیکى مشغول گشت. آن مرد عجیب از کوئیلو خواست تا جاده اى که به سوى سانتیاگو ختم مى شود را بپیماید.
این جاده که میان اسپانیا و فرانسه کشیده شده یک جاده خاص مذهبى است که زائران مذهبى بسیارى این مسافت را طى مى کنند. در سال ۱۹۸۷ یک سال پس از انجام این فریضه دینى، کوئیلو اولین اثر خود «زائر کوم پوستل» را خلق کرد. در سال ۱۹۸۸ کوئیلو رمان کیمیاگر را خلق کرد. او در سن یازده سالگى به کیمیاگرى علاقه مند شد و مدت طولانى براى فراگیرى این علم وقت گذاشته بود.پائلو کوئیلو پس از فروش بالاى کتاب کیمیاگر هیچ گاه حاضر نشد اعلام دارد که این داستان را از مثنوى مولوى دفتر ششم گرته بردارى کرده است. در ماه سپتامبر ۱۹۹۹ پس از سفرهاى طولانى به اقصى نقاط جهان کوئیلو از کشور اسرائیل دیدن کرد. تمام کتاب هاى او در این کشور فروش فوق العاده اى داشت و مسوولان حکومت از مضامین به کار گرفته شده توسط او حمایت کردند. ناشر کتاب هاى او در اسرائیل اظهار امیدوارى کرده که روزى فرا رسد که مردم جهان براى خرید کتاب هاى نویسندگان اسرائیلى چون آثار کوئیلو در اسرائیل صف بکشند.
در سال ۲۰۰۰ کوئیلو از ایران دیدار مى کند. او پس از انقلاب اسلامى خود را اولین نویسنده غیرمسلمانى مى نامد که به طور رسمى از ایران دیدار کرده است. او توسط نهاد گفت وگوى تمدن ها به ایران دعوت شد.به رغم این که در ایران قانون کپى رایت وجود ندارد کوئیلو موفق مى شود حق التألیف آثار چاپ شده خود را در ایران دریافت کند و پس از آن به عنوان اولین نویسنده غیرمسلمان حق التألیف آثار چاپ شده اش را به طور مستمر دریافت کند. کوئیلو خود مى گوید که هدایاى گران بهاى بسیارى را در ایران دریافت کرده است. او مدعى است: ایرانیان بهتر از مردم سایر کشورها توانسته اند با آثار من ارتباط برقرار کنند. او مدعى شد که در ایران احساس غربت نمى کرده و با مردمى آشنا شده که سالیان طولانى آن ها را مى شناخته است.
جالب این است که کوئیلو پیش از این در کنفرانس جهانى سازى داموس سخنرانى مى کند. لازم به ذکر است که این کنفرانس در طول سال یک بار تشکیل مى شود و تنها شخصیت هاى عالى رتبه کشورهاى قدرتمند سیاسى و اقتصادى در آن حضور مى یابند و حتى شخصیت هاى رده دوم اجازه ورود به این همایش را ندارد. کوئیلو در این نشست پیرامون آثار خود و نوع عرفانى که القا مى کند صحبت به میان مى رود. در آن نشست شیمون پرز از او قدردانى مى کند و مى گوید معنویتى که شما مبلغ آن هستید در خاورمیانه بسیار براى ما مفید است و ما بدین شیوه مى توانیم صلح و آرامش را در کشور خود حکمفرما کنیم.
2. لنگستون هیوز» شاعر، داستانسرا و نمایشنامه نویس سیاه پوست آمریکایى است که به زبان گویاى حال و روز روابط نژادى در ایالات متحده آمریکا بدل شد. او که به شدت از انجیل و نویسنده اى مانند «والت ویتمن» تاثیر پذیرفته بود، در آثارش زندگى روزمره سیاه پوستان را واقع گرایانه به تصویر کشید. بسیارى از اشعار او به ترانه تبدیل شده اند. به تعبیر خود هیوز «اشعار من را بلند بخوانید، زمزمه کنید، فریاد بزنید و آوازش کنید.»
«جیمز لنگستون هیوز» در اول فوریه سال ۱۹۰۲ در شهر «جاپلین» از ایالت «میسورى» متولد شد. مادرش معلم دبستان بود و شعر هم مى سرود. پدرش «جیمز ناتانیل هیوز» اما مغازه دارى بود که زمانى آرزوى وکالت در سر مى پروراند اما موفق نشده بود در امتحان وکالت شرکت کند.
«هیوز» چند سالى بیش نداشت که والدینش از یکدیگر جدا شدند و «هیوز» به همراه مادرش براى یافتن شغلى از شهرى به شهر دیگر مسافرت مى کردند و دوران سخت کودکى او در شهر هاى مختلفى همچون مکزیکو، تویکا، کانزاس، کلرادو، ایندیانا و بوفالو سپرى شد و در این دوران مدتى را هم نزد مادربزرگش گذراند. ۱۳ ساله بود که به همراه مادر و ناپدرى اش به زادگاه خود بازگشتند و پس از مدتى به «کلیولند» از ایالت «اهایو» نقل مکان کردند چرا که ناپدرى اش در کارخانه ذوب آهن مشغول به کار شده بود.
در همین دوران بود که «اهایو» با اشعار «کارل سندبرگ» که در سبکى آزاد و بدون وزن نوشته بود آشنا شد و به شدت تحت تاثیر آن قرار گرفت. با اتمام تحصیلات دوران دبیرستان، «هیوز» یک سالى را در کنار پدر سفید پوستش در «مکزیکو» گذراند. او در راه بازگشت به شمال، سوار بر قطار یکى از مشهور ترین اشعار خود با عنوان «کاکاسیاه از رود ها مى گوید» را سرود که در سال ۱۹۲۱ در نشریه «کرایس» به چاپ رسید.
با بازگشت به «کلیولند» او که دیگر وارد دوران جوانى شده بود به فعالیت هاى نمایشى روى آورد و اولین نمایشنامه خود را در سال ۱۹۲۱ با عنوان «قطعه طلایى» خلق کرد. در همان اوایل دهه ۲۰ «هیوز» به لطف کمک ها و پشتیبانى پدرش توانست وارد دانشگاه «کلمبیا» شود اما دلگیرى و نارضایتى دائم «هیوز» از پدرش او را به ترک تحصیل واداشت.
خسته از زندگى دانشگاهى، هیوز تصمیم به مسافرت به نقاط مختلف دنیا گرفت. به پاریس سفر کرد و مدتى را به عنوان دربان و مامور حفاظتى یک کلوپ شبانه مشغول به کار و پس از مدتى راهى ایتالیا شد و از ایتالیا راهى وطن شد. با بازگشت به آمریکا، «هیوز» در مشاغل سطح پائینى به کار گماشته شد و این در حالى بود که او به سرودن شعر ادامه مى داد و عاقبت توانست براى تحصیل در دانشگاه لینکلن بورسیه اخذ کند. درباره این دوران از زندگى «هیوز» حکایت جالبى نقل مى شود.
بدین مضمون که در آن دوران «هیوز» به عنوان کمک پیشخدمت در یکى از هتل هاى شهر مشغول به کار بوده و در یکى از روز ها «هیوز» در حین سرو غذا قطعه اى از اشعارش را در کنار ظرف یکى از مشتریان که از قضا «ویچل لیندسى» شاعر بوده است جا مى گذارد و بدین ترتیب این «پیشخدمت شاعر» کشف مى شود.
«هیوز» در سال ۱۹۲۹ تحصیلات دانشگاهى اش را به پایان مى برد و در این زمان به عنوان شاعرى جوان و متعهد مورد احترام بسیار است. او که اولین اشعارش در سال ۱۹۲۱ به چاپ رسید موفق شد به سال ۱۹۲۶ اولین مجموعه اشعارش با عنوان «سرود هاى حزین» را با کمک و پشتیبانى «کارل ون وختن» به چاپ رساند و «هیوز» دومین مجموعه اشعارش را با عنوان «جامه اى زیبا بر تن یهود» به او تقدیم کرد.
«هیوز» در این ایام به عنوان فریاد بلند جامعه سیاه پوستان «هارلم» به شمار مى آمد. او اولین رمانش با نام «نه بدون خنده» را به سال ۱۹۳۰ منتشر کرد. «هیوز» از اولین نویسندگان سیاه پوستى بود که توانست از راه نوشتن گذران زندگى کند. او در دوران زندگى اش بیش از ۳۵ اثر خلق کرد و همیشه از «رمان هاى طولانى و اشعار راویانه» دورى کرد. او سرانجام در ۲۲ مه ۱۹۶۷ در پى انجام یک عمل جراحى دچار عفونت شدید شد و درگذشت.
3. ۱۸۹۹
«ولادیمیر ناباکف» نویسنده و منتقد ادبى برجسته آمریکایى است که اصلیتى روس دارد. او در طول عمر نویسندگى خود به دو زبان روسى و انگلیسى نوشت. او در سال ۱۹۵۵ رمانى به نام «لولیتا» خلق کرد که سبک خاص ادبى آن منتقدان و طنز قوى آن مردم عادى را به تحسین واداشت. «ناباکف» نسخه اول این رمان را در سال ۱۹۳۹ طى اقامتش در پاریس تحت عنوان «افسونگر» (Volshebnik) به رشته تحریر درآورد که داستان زندگى مردى میانسال را روایت مى کند که دل به دخترى ۱۲ساله مى بازد. به همین دلیل با مادر بیمار و بیوه اش ازدواج مى کند.
قهرمان داستان طى اقامتشان در هتلى به دخترک در حال خواب تعرض مى کند و ناگهان دختر بیدار مى شود و مرد فرار مى کند و باقى عمر را به قاچاق مى گذراند و عاقبت به سختى مى میرد. این داستان بعدها به دست استنلى کوبریک به تصویر کشیده شد.
«ولادیمیر ناباکف» در ۲۷ آوریل ۱۸۹۹ در سنت پترزبورگ در خانواده اى متمول و اشرافى دیده به جهان گشود. پدرش -دیمیتریش ناباکف - روزنامه نگار، وکیل و سیاستمدارى لیبرال بود. او که علاقه خاصى به فرهنگ انگلستان داشت به فرزند خود زبان هاى انگلیسى و حتى فرانسه را آموخت و این درحالى بود که «ولادیمیر» ۵ سال بیش نداشت. «ولادیمیر» تحصیلات مقدماتى خود را در یکى از بهترین مدارس سنت پترزبورگ به نام «تنى شف» (Tenishev ) گذراند. او ۱۶ ساله بود که املاک وسیعى را از عموى خود به ارث برد. اما فرصت استفاده از این ثروت هنگفت را پیدا نکرد چرا که با انقلاب روسیه پدرش دستگیر و زندانى شد و پس از آزادى بلافاصله به همراه خانواده اش به برلین مهاجرت کردند. «ناباکف» تحصیلات خود را در کالج «ترینیتى» به پایان برد. در همان سال ها بود که پدر سیاستمدارش به دست یکى از سلطنت طلبان روس به قتل رسید. او ۱۵ سال در برلین اقامت داشت و طى این مدت به ترجمه، تدریس خصوصى و تعلیم تنیس پرداخت. طى این دوران «ناباکف» موفق شد به عنوان نویسنده اى جوان در جامعه روس ساکن برلین اسم و رسمى پیدا کند. خوانندگان آثار او را بیشتر مهاجرین روس تشکیل مى دادند چرا که نوشته هاى او عموماً در داخل روسیه حق انتشار نداشت. او در آثار اولیه اش به مقوله هایى همچون مرگ، گذر زمان و حس از دست دادن پرداخت. او که خود شطرنج را در سطحى بالا بازى مى کرد در داستان هاى خود از قالبى پیچیده و معما گونه بهره مى برد و در پى آن بود که خواننده را درگیر این بازى پرپیچ و خم کند. او در یکى از آثار خود به نام «مواعظى در باب ادبیات» مى نویسد: «مبادا خوانندگان را گوسفند فرض کنید. این را بدانید که هر قلمى کنجکاوى آنها را برنمى انگیزد.» و ادامه مى دهد: «خواننده خوب، آن نیست که نشانه شناسى و جامعه شناسى و ادبیات بداند. خواننده خوب آن است که صاحب قوه تصور خوب و حافظه اى قوى است که قدرى از احساس و هنر بهره برده باشد. همان مشخصاتى که من در تمام زندگى ام سعى در تقویت آنها داشته ام.»
او در سال ۱۹۳۰ رمانى به نام «دفاع» (Zashehita Luzhina) به رشته تحریر درآورد و در آن تصورات خوانندگان را چون کارگردانى قهار به بازى گرفت. این داستان، داستان زندگى شطرنج بازى به نام «الکساندر لوژین» است که پدیده بازى شطرنج است. اما پس از مدتى مرز بین واقعیت و بازى شطرنج براى او از بین مى رود و حتى وقتى تصمیم به خودکشى مى گیرد و به کنار پنجره خانه خود مى رود سنگفرش حیاط را همچون صفحه شطرنج مى بیند.
«ناباکف» زندگى نویسندگى خود را با ترجمه اشعار «هاینه» آغاز مى کند و اولین رمان خود با نام «ماشنکا» (Mashenka ) را در ۲۷ سالگى خلق مى کند. او در عمر خود آثار دیگرى منتشر کرد که «موهبت»( The Gift ) و «دعوت به مراسم گردن زنى» ((An Invitation to a beheading از آنها است. او در زندگى خود مدارج عالى دانشگاهى را گذراند و سخنرانى هاى متعددى در باب آثار «فلوبر»، «داستایوفسکى» و «جویس» ایراد کرد. این نویسنده بزرگ عاقبت در دوم ژوئیه ۱۹۷۷ در لوزان دیده از جهان فروبست. از آثار او در زبان انگلیسى مى توان به «زندگى واقعى یک شوالیه»، «نین» و «به دلقک نگاه کن» اشاره کرد.
4.
5.
6. ۱۹۰۷
«دافنه دوموریه» داستان سرا، تذکره نویس و نمایشنامه نویس انگلیسى است که به واسطه رمان هاى عاشقانه پرتعلیقش صاحب شهرت است. «دوموریه» را بسیارى با رمان مشهور «ربه کا» مى شناسند که بلافاصله پس از انتشار توسط «اورسن ولز» در یک برنامه رادیویى اجرا شد و یک سال بعد به دست کارگردان بى بدیل دنیاى سینما «آلفرد هیچکاک» به تصویر کشیده شد. «ربه کا» به زعم اغلب ادیبان مشهورترین، بهترین و آخرین رمانى است که با الهام از رمان «جین ایر» شارلوت برونته پدید آمده است.
«دافنه دوموریه» Daphne du Maurier در سیزدهم ماه مه ۱۹۰۷ در خانواده اى هنرمند در لندن متولد شد. پدرش «سرجرالد دوموریه» بازیگردانى مشهور و فرزند «جورج دوموریه» کاریکاتوریست نامى بریتانیا بود. «دوموریه» بعدها بسیارى از آثار خود را با الهام از اجداد و سایر اعضاى خانواده اش خلق کرد. رمان «مارى آن» و «شیشه گر» از این دسته اند. او رمان «جرالد» را با الهام از شخصیت پدرش به رشته تحریر درآورد.
دوران کودکى «دوموریه» در خانواده اى طى شده که از دوستى با ادیبان برجسته اى چون «ادگار والاس» و «جى ام بارى» بهره مند بود و بدین ترتیب او از همان دوران نوجوانى قلم به دست گرفت. اولین اثر مکتوب او داستانى کوتاه بود که به دست عمویش که سردبیرى مجله اى را بر عهده داشت به چاپ رسید. «دوموریه» تحصیلات ابتدایى خود را در شهرهاى مختلفى چون لندن؛ مودون و پاریس گذراند. او که کتابخوانى مشتاق بود، بیش از هر چیز با تصور عوالم خیالى داستان ها به وجد مى آمد و در خیال پردازى آنچنان پیش رفت که براى خود شخصیتى ثانوى و مردانه نیز ساخته بود. شاید به همین دلیل است که اکثر راویان آثار او را مردان تشکیل مى دهند. او اولین رمانش را در سال ۱۹۳۱ منتشر کرد و رمان بعدى او درباره قاچاقچیان در قالبى تاریخى به نگارش درآمد و پس از مدتى امتیاز آن را براى ساخت فیلمى به همین نام به کارگردانى آلفرد هیچکاک فروخت. پس از این همکارى بود که هیچکاک به آثار او علاقه مند شد و بعدها با الهام از یکى از داستان هاى کوتاه «دوموریه» فیلم سینمایى «کلاغ ها» The Birds را به روى پرده برد. «دوموریه» در سال ۱۹۳۲ با درجه دارى به نام «کلنل فردریک برونینگ» ازدواج کرد که به واسطه خدمات ارزنده اش در خلال جنگ جهانى دوم به مقام شوالیه اى نائل آمده بود. زندگى مشترک این دو تا آخر عمر «کلنل برونینگ» به مدت ۳۳ سال در خوشى و آرامش سپرى شد. «دوموریه» پس از مرگ شوهرش به سال ۱۹۶۵ هیچ گاه ازدواج نکرد. او که در سال ۱۹۶۹ با لقب بانوى ادبیات انگلستان خوانده مى شد به ۱۹ آوریل سال ۱۹۸۹ دیده از جهان فروبست. خاطرات مکتوب او پس از مرگش تحت عنوان «کورن وال سحرآمیز» Enchanted Cornwall به چاپ رسید. «کورن وال» نام ساحلى است که اکثر داستان هاى «دوموریه» در آنجا اتفاق مى افتد؛ ساحلى در ناحیه غربى انگلستان که هواى توفانى و وحشى آن الهام بخش «دوموریه» در خلق بسیارى از رمان ها و داستان هاى کوتاهش از جمله «ربه کا» بوده است. او در وصف «کورن وال» مى گوید: «مکانى براى آزادانه نوشتن، قدم زدن، مبهوت شدن و تنها بودن.» «دوموریه» چنین قضایى را عاشقانه دوست مى داشت و بى دلیل نیست که او ۲۵ سال از عمر خود را در خانه اى رو به دریا گذراند، همان خانه اى که در رمان تاریخى «ژنرال پادشاه» توصیف شده است. و اما شاهکار «دوموریه» رمان «ربه کا» که در سال ۱۹۳۸ پدید آمد. جمله آغازین این رمان به یکى از به یادماندنى ترین جملات ادبیات قرن بیستم بدل شد. «دیشب در خواب دیدم که دوباره به مندرلى رفته ام.» قهرمان داستان زن جوان و ترسویى است.
همسر سابق این مرد ثروتمند «ربه کا» نام دارد و طى اتفاقات نامعلومى از دنیا رفته است و پس از او خانه زیر سلطه خدمتکار خانه «خانم دانور» اداره مى شود. با انتشار این رمان «اورسن ولز» آن را در قالب نمایشنامه اى رادیویى اجرا کرد و خود نقش «ماکسیم دووینته» و «مارگارت سالاوان» نقش همسر دوم او را بازى مى کند. پس از اجراى این نمایشنامه «دیوید سلزینک» تهیه کننده برنامه متن نمایشنامه را براى «آلفرد هیچکاک» فرستاد و در نامه اى نوشت: «اگر در به تصویر کشیدن این رمان به اندازه من به متن متعهد باشى در سینما هم مانند رادیو موفق خواهد شد.» «دوموریه» در کنار خلق رمان هایش ، نمایشنامه، زندگینامه و داستان هاى کوتاه متعددى پدید آورد که از جمله آنها مى توان به زندگینامه «فرانسیس بیکن» اتوبیوگرافى به نام «دردهاى فزاینده» Growing Pains ، داستان کوتاه «استخر» و «بعد از نیمه شب هرگز» اشاره کرد.
7.
8.
http://www.rozaneh-group.com/ferioffi/reno3.jpg
http://www.rozaneh-group.com/ferioffi/wpp4gn1j.jpg
کامرون کارتیو :
نام : کامرون کارتیو
متولد : نهم ـ آوریل ـ سال ۱۹۷۸
خانواده : پدر و مادر ـ برادر بزرگتر ( الک کارتیو ) ـ خواهر کوچکتر
محل زندگی : استکهلم سوئد
فیلم مورد علاقه : گلادیاتور ـ تروی
غذای مورد علاقه : pasta carbonara
ورزش مورد علاقه : تنیس
کامرون کارتیو در نهم آوریل سال ۱۹۷۸ در ایران ـ تهران متولد شد . در سن ۷ سالگی با خانواده اش به اسپانیا مهاجرت کرد و بعد از مدتی نیز به سوئد رفتند !
در سوئد در سن ۱۳ سالگی کار هنری خود را با نواختن پیانو آغاز کرد و در نواختن پیانو به موفقیت هایی دست یافت . سپس او به گروه هیپ هاپ محله خود ملحق شد و بعد از آن برای مدتی نیز با آرش همکاری های کوچکی داشت ! (( آرش و خانواده کارتیو در یک محله زندگی میکردند !! و با هم دوست بودند ! )) و نیز بعد از آن کامرون کار خود را با نوازندگی استدیویی و نوشتن آهنگ و ملودی ادامه داد و سرانجام در سال ۲۰۰۳ هنرمندی شد که دیگر حالا به صورت انفرادی و تک نفره میخواند
در طول آن سالها منبع الهام او هنرمندان دهه ۸۰ و ۹۰ بودند و بطور کلی تحت تاثیر هنرمند فرانسوی Jean Michel Jarre و گروه آلمانی Modern Talking بود .
اولین آهنگ تک نفره کامرون به نام Roma از آلبومش به نام بدون مرز ( Borderless ) توسط خود کامرون نوشته و اجرا شد و جالبه که بدونید این آهنگ به طور کلی دارای هیچ مفهوم کلی و خاصی نیست و در این ترانه کلمه هایی وجود دارند که معنی مشخصی ندارند و کسی جزء کامرون معنی آنها را درک نمی کند !
در هر صورت این آهنگ و در ادامه آلبوم وی که شامل ۱۱ آهنگ می باشد توسط شرکت Sony BMG تست و پذیرفته و در نهایت تهیه شد و آهنگ Roma به مدت هفت هفته در جدول Top 10 سوئد در میان پر فروش ترین ها قرار داشت .
دومین آهنگ وی با نام Henna به صورت دو نفره و با همکاری خواننده مشهور عرب > خالد < تهیه و اجرا شد که داستان چگونگی همکاری این دو نیز تا اندازه یک داستان طولانی است .!
کامرون در سوئد عاشق دختر همسایه خود به نام Henna می شود و این دو برای مدتی نیز با هم دوست بودند اما بعد از مدتی بنا به دلایلی هنا به همراه خانواده اش مجبور به ترک سوئد میشوند و از آنجا که این مهاجرت نا خواسته بود در نتیجه آنها هنوز مقصد و محل زندگی خود را انتخاب نکرده بودند و همین موضوع باعث شد که ارتباط کامرون با هنا قطع شود و از آنجا که هنا از طرفداران سر سخت خالد ( خواننده عرب ) بود کامرون برای نشان دادن عشقش به هنا با خالد ارتباط بر قرار کرد و توانست موافقت خالد را برای همکاری جلب کند و نتیجه این همکاری آهنگ هنا شد تا شاید به این وسیله کامرون بتواند عشق گم شده خود را باز یابد .
در هر صورت کامرون همچنان به کار هنری خود ادامه خواهد داد و امید به روزی دارد که به عنوان یک هنرمند مردمی پذیرفته شود و بتواند با موزیکش شادی و سعادت را به شنوندگانش هدیه دهد و آرزو دارد که پیام آور موزیکی بدون مرز باشد !
منبع : ترجمه بیوگرافی کامرون از سایت اختصاصیش !
مطالب و لینک های مرتبط :
شهره صولتی :
برای دیدن بیوگرافی روی عکسها کلیک کنید !
مطالب و لینک های مرتبط :